نگاه محسنی

مجموعه ای از دین فلسفه و عرفان و سیاست

دوشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۳۷ ب.ظ
دیکتاتور کیست؟

دیکتاتور کیست؟

به نام خالق آزادی 

گفتند گل مگوید این حکم پادشاه است چشم چراغ بودن روشن ترین گناه است

عرض حقیر از اینجا شروع می شود که اگر وقایع حمله فقط حمله دیشب اوباش آقایان که نامشان مامور است مسئول امنیت شهر اند را در نظر بگیربم و جفتک اندازی همان پرسنل بی شرف را روی ارابه های گوسفندی خود در نظر بگیریم به خدا که دیشب کربلایی بود و نبودن در خیابان جا ماندن از قتلگاهی دیگر در حکومت سفاکان  حالا شاید بپرسید مگر نمی گویند اینان تروریست هستند ولله بالله تالله آقایان هم راه بر مردم بستند هم راه بر دانشجویان جنایت یعنی چه سانسور یعنی چه مضلومیت یعنی چه بکشی همه چیز را قطع کنی به کس هم جواب ندهی چرا بعد بگو به ماموران ظلم شد بله که ظلم شد آقای به اصطلاح خودت فرمانده به حق آنان ظلم شد که با تناب پوسیده هم چون تویی آتش جهنم را برای خود و خانواده ی شان به جان خریدن ولله که خدا نه تو می گذرد و نه از اوباشت . 

به خدا قسم که وعده خدا نزدیک است و من المجرمین منقمون 

۱۱ مهر ۰۱ ، ۱۹:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

غرل هشتم جناب هاتف اطفهانی

ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا

جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا

ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب می‌شوی

شمع بزم غیر و می‌خواهی در آن محفل مرا

بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت

کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا

بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم

جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا

خط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشق

غرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مرا

چاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولی

مشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا



#هاتف_اصفهانی

۲۳ آبان ۹۷ ، ۱۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در بیان پوچی جهان در غزل ۱۷۸۸ دیوان شمس

تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون

نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون

تا کی زنی بر خانه‌ها تو قفل با دندانه‌ها

تا چند چینی دانه‌ها دام اجل کردت زبون

شد اسب و زین نقره گین بر مرکب چوبین نشین

زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون

برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن

بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون

دزدیده چشمک می زدی همراز خوبان می شدی

دستک زنان می آمدی کو یک نشان ز آن‌ها کنون

ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ

فرزند و اهل و خانه‌ات از خانه کردندت برون

کو عشرت شب‌های تو کو شکرین لب‌های تو

کو آن نفس کز زیرکی بر ماه می خواندی فسون

کو صرفه و استیزه‌ات بر نان و بر نان ریزه‌ات

کو طوق و کو آویزه‌ات ای در شکافی سرنگون

کو آن فضولی‌های تو کو آن ملولی‌های تو

کو آن نغولی‌های تو در فعل و مکر ای ذوفنون

این باغ من آن خان من این آن من آن آن من

ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون

کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن

کو حمله‌ها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون

هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو

نابوده مهراندوز تو از خالق ریب المنون

امروز ضربت‌ها خوری وز رفته حسرت‌ها خوری

زان اعتقاد سرسری زان دین سست بی‌سکون

زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا

زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون

چون آینه باش ای عمو خوش بی‌زبان افسانه گو

زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون



#مولوی

۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تفسیر شعر نوایی نوایی جناب هاتف اصفهانی


در پی پرسش پاره ای از دوستان راجب تکرار اشعار که چه  رازی در این شعر و آن یک بیت شاه  و گدا به این نتیجه رسیدم که کل شعر را به تفسیر خودم مکتوب کنم تا حدی از سوالات علاقه مندان را کم کنم و جالب این که تفسیری برای این شعر اصلا در جایی ندیدم .از شنیدن نقد ها شما خوش حال می شوم .


این شعر را جناب طبیب  اصفهانی واقعا عجیب سروده اول شعر به یک صدا ای اشاره می کند به نظر بنده این صدا همان نوای عشق است که عاشق در حال راز نیاز یا بیابان گردی و نغمه سر دادن به تصویر می کشاند  که شکوه می کند ز معشوق بی وفای خود  و درد جدایی اش را مورد عنایت قرار می دهد .

 معشوقش را به گل زیبایی تشبیح می کند و بعد به کنایه به خود می گوید که جدایی ها روزی پایان می یابد (همه در روز قیامت در کنا هم هستیم و هیچ جدایی مدام العمر نیست) ولی عمر و جوانی خود قابل برگشت نیست لذا قدرش را بدان که عمر دری بازگشت ناپذیر است  در ادامه مناجات خود می گوید که این غم در دل من خواهد نشت  هرچند تلاش کنم آن را از همه نهان کنم و از بین نخواهد رفت زیرا زمانی که عشقی به  دل عاشق نشیند از بین رفتنی نیست (همینجا باید گفت از گذشته های دور زمانی که کسی مدعی عشق می شد اورا به گرسنگی وا می داشتند زمانی که لب بر غذا می زد می گفتن عشقش کم رنگ شده و الی برای معشوق جان می داد ) بعد می گوید همان طوری که تو در دل من نشستی زار می زنم که غمم به دل شتر که حامل تو در روز عروسی ات نشیند ( در زمان گذشته در عروسی ها از حیوانات استفاده می کردن سنتی که تا همین چند سال قبل در اکثریت مملکت مشاهده می شد ولی با ظهور مدرنیته و فناوری های نو پا این سنت دیرینه هم مانند مابقی سنت ها یا به کلی فراموش شده و یا کم رنگ شده .ناقله در شعر بالا به معنای حیوان ماده است که نو عروس بر او می نشت و راهی خانه شوهر می شد.) بعد این عاشق بیچاره خط نشان می کشد که اگر در این نوحه سر دادن بلای به سرم بیاید باکی ندارم و به آن بی توجه ام  اما نمی توانم با ناراحتی فراق تو دلم را آرام کنم  .

زیر زیرکی چشم به رخت عروسی ات می اندازم ولی بی آنکه کسی مرا ببیند که دیدن من مسیر خود را عوض کنی (چون تو از من به در شده ای) بازگشتت خالی از درد سر نخواهد بود( و من طاقت ناراحتی تو را ندارم

اینجاست که  مسیر این شعر و عاشق به یک باره عوض می شود و پیام اصلی شعر از نظر بنده همین جاست وقتی می گوید هر کس که باشی هر چه که باشی آزاده یا اسیر باشی روزی در دام عشق خواهی افتاد و از عرش به فرش سقوط خواهی کرد و تا زمانی  که عاشقی درد و دل اهل فرش را می شنوی ایناجاست که شاه و گدا در یک درد هم درد اند و درمانی ندارند و این درد را در دنیا و آخرت درمانی نیست مگر به لطف معشوق که به نظرم معشوق زمینی است  و نه معشوق آسمانی  ولی در هر دو صورت تصویری از عشق یک عشق حقیقی است  و اینجا دوبار شعر به نظرم به عقب بر می گردد  و باز صدا از دل آن عاشق و ناله های به آسمان بلند  می شود و این ندا بر زمین ساکت نمی شود .



۱۴ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مرگ دروان روشنفکری در ایام حاضر

با تاخیر یک ساله 

به نام حضرت حق

 از چند سال قبل تا به امروز همیشه گفته ومی گوم که گول ظاهر نظریات را نخورید و همیشه راجبش به دو مثال اشاره کرده ام اولین آن کومونیسم و دومین آن جمهوری اسلامی (در پاریس ) است .

اینان تازه نظریاتی است که ظاهری خیری دارد یعنی اگر در مقابل مکایا ولیسم و فاشیم قرار بگیرند قطعا قابلیت دفاع را دارند اما واقعا آیا می توان با شعاعر تو خالی و بی محتوا یا با محتوای غیر قابل اجارا می توان کاری کرد؟ می توان به جایی رسید؟

جواب من نه است یک نه مطلق نه با اما و اگر .

ولی متاسفانه امروز کار به جایی رسیده همان نظریت شر که اصطلاح بسیار زیباو انسانی است و در صورت دیگر آن دشنه ای خطر ناک خوابیده که افراد مقابل آن اندیشه را سر می برد آن هم بی کوچک ترین محاکمه و معاخزه ای این مسائب به چه دلیل به جان آدمی تازیانه شده خدا داند ولی آن وجه مشخصش به نظر منی که در فلسفه و عرفان سیاست حداقل مویی سیاهی را سفید کرده ام یک  بلای متخصص انگاری از منابع غیر مرتبت و ارتباط آن به مجادلات شخصی و برداشت قشری از آن است . این بلا زمانی فقط در دین و سیاست از طرف حکام کم عقل در جامعه ترزیق می شد و ولی امروز به لطف دانشگاه های آزاد و بنگاه های مدرک دهی و کانال ها ارتباطی جهت دار جامعه نابالغ بیمار مارا به بلای خود فیلسوف پنداری دچار کرده  یعنی عمق فاجعه زمانی خود را نشان می دهد که مثلا شخصی چیزی از نیچه ویا مجمع الفراد دیگری منتشر می کند این حرف معمولا یک جمله از یک کتاب ناخانده است و اگر از آن افراد بخواهیم که مابقی مطلب را ادا کند یا به کل ازهار بی اطلاعی می کند و یا شروع به خالی بستن خواهد کرد در این میان اندک عالمانی هستند که حق مطلب می توانند ادا کنند یعنی بی کار محققانه از خود داستان سرایی نمی کنند .

این بلا متاسفانه در جای جای این مملکت رشد کرده مثلا از یک کسی وصله دوزی می داند انتظار داند یا لحاف بدوزد ویا چه میدانم خیاطی کند در حالی که ذاتا این فرد از این چنین استعدادی یا قافل است یا ساقط و با دادن روحیه علکی  ( همان هندوانه زیر بقل ) سعی در آن دارند که وصله دوز را با حرف هاشان یک خیاط قلابی کنند  و فردا که آبروی آن وصله دوز یک شبه رفت آن را در دل طوفان رها کنند و با این جمله که انسان دارای قوه عقلیه است و قدرت تفکر او را از جرم خود گمراه کند و به خود مجرم بینی وصله دوز برسد . این واقعیت جامعه ای است که متاسفانه یک شبه همه کس همه چیز می شوند و خود را در هر امر ذاتی و غیر ذاتی صاحب رای دانسته و افراد ناپخته را با رای خود همسو ساخته و در آتش خود محوری خویش می سوزانند .

شاید مثال کومنیسم و جمهوری اسلامی واقعا اینجا معبتر تر از هر امری دلالت داشته باشد وقتی این تخیل را داشته اند که با علم خود ( اگر علم واقعی باشد )همه مشکالات را با خود متخصص انگاری و دیوار کشی به دور خود به نتیجه برسانند ولیکن از آنجایی که تکیه بی جای برخود موجب قفلت از وضع حاظر می شود اسنان بدون هیچ گونه تعقل و بر همان احساسات غریضی کار را به جایی می رساند که خود ,  خودرا بدون آنکه بفهمد به کشتن می دهد این همه گفتم تا بیان کنم دیکتاتوری در بین همه ما هست و همه ما اگر به عقل محض دل ببندیم  به دیکتاتور درونی مان لبیک گفته ایم و هرگز توان مقابله با استبداد موجود در اجتماع نخواهیم رسید. گاها هم افراد دست به جان بازی می زنند اما تا اکثریت به این واقعیت نرسند که جامعه خود هستیم و تا خود یعنی قشر روشن فکر اصلاح نشیویم جامعه اصلاح که نمی شود بلکه تعبیر جناب عبدی مبنی بر فروپاشی سیستماتیک انتظار مارا خواهد کشید.

آری انسان امروز واعز تر از آن است که با آیه و روایه بتوان به او ثابت کرد که نادان است و جاهل شاید بهتر باشد سر به لاک خود بگیرم و به قول رواقیون و ابوسعید ابول خیر چشم بر مردم دنیا ببندم و به عرفان خود مشغول شوم ویا به نصیحت حضرت رسول کنم و مدافع کل کم راع و کل مسئول امر ارجعیتک باشم.

وسلام علیکم

 

 

در حالحاظر رساله های اینچنینی بسیاری در حال نوشته شدن دارم که به فضل الهی انشالله در ایام پیش رو منتشر خواهند شد 

۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۶:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نوایی نوایی جناب طبیب اصفهانی

نوایی نوایی نوایی نوایی

همه با وفایند تو گل بی وفایی

 

الهی برافتد نشان جدایی

جوانی بگذرد تو قدرش ندانی

 

غمش در نهان‌خانه دل نشیند

به نازی که لیلی به محمل نشیند

 

به دنبال محمل چنان زار گریم

که از گریه‌ام ناقه در گل نشیند

 

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم

چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

 

پی ناقه‌اش رفتم آهسته، ترسم

مبادا غباری به محمل نشیند

 

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست به مشکل نشیند

 

عجب نیست خندد اگر گل به سروی

که در این چمن پای در گل نشیند

 

به‌نازم به بزم محبت که آنجا

گدایی به شاهی مقابل نشیند

 

طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا

کسی چون میان دو منزل، نشیند؟


آشنایی بیشتر با جناب طبیب اصفهانی

۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۲:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

غزل ۱۳۸۳ دیوان شمس مولوی

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم

هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود

در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم

درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری

آن ماه رو از لامکان سر درکند در روزنم

گوید سلام علیک هی آوردمت صد نقل و می

من شاهم و شاهنشهم پرده سپاهان می زنم

من آفتاب انورم خوش پرده‌ها را بردرم

من نوبهارم آمدم تا خارها را برکنم

هر کس که خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب

من قندها را لذتم بادام‌ها را روغنم

گویم سخن را بازگو مردی کرم ز آغاز گو

هین بی‌ملولی شرح کن من سخت کند و کودنم

گوید که آن گوش گران بهتر ز هوش دیگران

صد فضل دارد این بر آن کان جا هوا این جا منم

رو رو که صاحب دولتی جان حیات و عشرتی

رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم

هم کوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی

هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم

افلاک پیشت سر نهد املاک پیشت پر نهد

دل گویدت مومم تو را با دیگران چون آهنم



مولوی

۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در باب شدن و نشدن ها

از آنجا که

انسان به خدا نمی رسد

نباید انتظار داشته باشد

حتما به همه چیز ها برسد

خدا همه هست و نیست است

ولی دست یافتنی برای انسان نیست

مگر در یاد و عمل

پس با یاد خدا خوش باش که بندگانش را امیدی نیست.


#کهنه_سرباز

۰۸ آبان ۹۷ ، ۱۶:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاسخ جناب سعدی به آقای یزدی

در جواب جناب یزدی حقیقتاً دیدم نوشتن و گفتن مشکلی را حل نمی کند به قولی دسته ای که خود را به خواب زده اند را بیدار نتوان کرد اما بخواب رفتگان را توان .

شاید سعدی نظرش بر این جناب و مقام بالا دستی اشت تفاعل نموده که اینگونه شعر سروده .


و ما من ظالم الا و یبلی

و ان طال المدی یوما باظلم

سخن را روی در صاحبدلانست

نگویند از حرم الا به محرم

حرامش باد ملک و پادشاهی

که پیشش مدح گویند از قفا ذم

۰۷ آبان ۹۷ ، ۰۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاره شعری در باب نرفتن به کربلا

حریم دوست طلبید و من پای آمدن هم داشتم نیامدم

دلی چون دیگ بر آتش داشتم برای شفاعتش نیامدم

رسم اگر در آمدنم بود ولی باز هم من با دسیسه خود نیامدم

گرچه کربلا کعبه آزادگان ست اما تا آزادی راه بسیار و من باز نیامدم

گویند سالکان طریقت به رفتن ست

و به مرام من راه به نیامدنم

گر گشاد خواننم یا ظعیف الحال لیکن حکم باز هم در نیامدنم

عارفان را چه به رفتن راه دور

می نشینم یکجا به یاد آن سنگ صبور

ناله کنم چون یغوب بلکه چشمانم گشت کور

یوسف گر آمد به میدان کارزار طریقت داوود گیرم به کف

می شوم آنچنان چون صد شیر مست


#کهنه_سرباز


۲۰ مهر ۹۷


به قول جناب حافظ به فتوای خود نماز کردم و برای ۱۳ آبان ارز کشور را خالی نکردم .

۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰