البته گفتن شعر طبع رندی می خواهد

دستی در آتش و چشمی بسته بر زر و سیم می خواهد

شاعر نیست آن که می گوید فلان 
بر کف بگیر این استخوان 
بنشین ببین و ببند این چشم و دهان 
تا بماند این استبداد عیان 

نی سگ نی ام شیرم در بیشه زاران در پی اوشتر نی ام

مرد جنگی جویم از بهر نبرد 
تا بسازم باز این خاک را با ستبر 
دست گر خالیست ز جور زمان 
پر کنم آن را و ز خون جوان 
نی قاتل نی ام شاعرم من جاهل نی ام

تیغ گر سازم من تنها ز شعر

بهر آن ظالم کنم بیداد شعر

بلکه جبر جباران بر آخر رسد

دست این بیچاره گان بر نان رسد


#کهنه_سرباز


۱۵ مهر ۹۷ در جواب پاره ای از خط نشان ها