در پی پرسش پاره ای از دوستان راجب تکرار اشعار که چه  رازی در این شعر و آن یک بیت شاه  و گدا به این نتیجه رسیدم که کل شعر را به تفسیر خودم مکتوب کنم تا حدی از سوالات علاقه مندان را کم کنم و جالب این که تفسیری برای این شعر اصلا در جایی ندیدم .از شنیدن نقد ها شما خوش حال می شوم .


این شعر را جناب طبیب  اصفهانی واقعا عجیب سروده اول شعر به یک صدا ای اشاره می کند به نظر بنده این صدا همان نوای عشق است که عاشق در حال راز نیاز یا بیابان گردی و نغمه سر دادن به تصویر می کشاند  که شکوه می کند ز معشوق بی وفای خود  و درد جدایی اش را مورد عنایت قرار می دهد .

 معشوقش را به گل زیبایی تشبیح می کند و بعد به کنایه به خود می گوید که جدایی ها روزی پایان می یابد (همه در روز قیامت در کنا هم هستیم و هیچ جدایی مدام العمر نیست) ولی عمر و جوانی خود قابل برگشت نیست لذا قدرش را بدان که عمر دری بازگشت ناپذیر است  در ادامه مناجات خود می گوید که این غم در دل من خواهد نشت  هرچند تلاش کنم آن را از همه نهان کنم و از بین نخواهد رفت زیرا زمانی که عشقی به  دل عاشق نشیند از بین رفتنی نیست (همینجا باید گفت از گذشته های دور زمانی که کسی مدعی عشق می شد اورا به گرسنگی وا می داشتند زمانی که لب بر غذا می زد می گفتن عشقش کم رنگ شده و الی برای معشوق جان می داد ) بعد می گوید همان طوری که تو در دل من نشستی زار می زنم که غمم به دل شتر که حامل تو در روز عروسی ات نشیند ( در زمان گذشته در عروسی ها از حیوانات استفاده می کردن سنتی که تا همین چند سال قبل در اکثریت مملکت مشاهده می شد ولی با ظهور مدرنیته و فناوری های نو پا این سنت دیرینه هم مانند مابقی سنت ها یا به کلی فراموش شده و یا کم رنگ شده .ناقله در شعر بالا به معنای حیوان ماده است که نو عروس بر او می نشت و راهی خانه شوهر می شد.) بعد این عاشق بیچاره خط نشان می کشد که اگر در این نوحه سر دادن بلای به سرم بیاید باکی ندارم و به آن بی توجه ام  اما نمی توانم با ناراحتی فراق تو دلم را آرام کنم  .

زیر زیرکی چشم به رخت عروسی ات می اندازم ولی بی آنکه کسی مرا ببیند که دیدن من مسیر خود را عوض کنی (چون تو از من به در شده ای) بازگشتت خالی از درد سر نخواهد بود( و من طاقت ناراحتی تو را ندارم

اینجاست که  مسیر این شعر و عاشق به یک باره عوض می شود و پیام اصلی شعر از نظر بنده همین جاست وقتی می گوید هر کس که باشی هر چه که باشی آزاده یا اسیر باشی روزی در دام عشق خواهی افتاد و از عرش به فرش سقوط خواهی کرد و تا زمانی  که عاشقی درد و دل اهل فرش را می شنوی ایناجاست که شاه و گدا در یک درد هم درد اند و درمانی ندارند و این درد را در دنیا و آخرت درمانی نیست مگر به لطف معشوق که به نظرم معشوق زمینی است  و نه معشوق آسمانی  ولی در هر دو صورت تصویری از عشق یک عشق حقیقی است  و اینجا دوبار شعر به نظرم به عقب بر می گردد  و باز صدا از دل آن عاشق و ناله های به آسمان بلند  می شود و این ندا بر زمین ساکت نمی شود .