نگاه محسنی

مجموعه ای از دین فلسفه و عرفان و سیاست

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر حماسی» ثبت شده است

پاره شعر فی حکایت دل

به ز خود وز خود خبر دارد

داند که دست در دست تبر دارد

فتنه اش پای خود گرفته و

آتش زبان گویی اثر دارد

هنوز دست بر ساز نشدست که گفتید این ز راز خبر دارد

ویلکن گویی که باد ز سر دارد

اندیشه راسش برای عاقلان اثر دارد

من که عاشقم چه انتظار ها ز دل بیمار دارد

تیر هم بعد زه ز آسمان نظر دارد

خاموشی این قلم آخر مگر اثر دارد

تیر کشند در برابر تیرم لیک مگر بر جسم مرده ام اینان اثر دارد ؟

مرگ اگر حق است ناحق چگونه در قتلم دست دارد ؟

می کُشی آخر بکش تکه تکه کردنم آخر مگر هنر دارد؟

به خاک سپارم ای عاشق قلابی که سوزندان برایت هیچ دوا ندارد

بگذار پا بر کنم ز این زندان پوچ

ببرم حدیث دل برای عجوج و مجوج

دست نمی دارم ز این ساقی

مگر اختیار من را در تو سامان دارد


#کهنه سرباز


آبان ۹۷


۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاره شعر های کهنه سرباز اربعین سوختن

در اربعین سوختن


فتنه هاشان یک به یک فنا شد

روسیاهان را چشم در عزا شد

نشنیده بودند اینان رسم سرو بودن

یک تنه چوب خشکی را متصور بودن

نمیدانند اینا که سرو آزاد است

در میان بی داد چون کوهی در باد است

بی همه خود همه بوده

طبل جنگی در میدان بی سپاه بوده

تلخ تر ز زهر مار بوده

شیرین تر از عسل در بلا بوده

او یک تنه عالمی را در میدان بوده

منتظر همیشه و چشم بر میدان کارزار بوده

دست اگر بر تیغ برد

صد قلم را آتش برد

هر قلم شرح سوختن می کند

در نهان حکایت ز کربلا می کند

من نرفتم راه کوفه و شام

ولی دید ام در تهران آن کاخ شام

دیده ام معاویه بر منبر است

گویا خود خوانده هم پیغمبر است

فتنه گر داند مرا آن پیر خرفت

چرت گوید روز شب چون مرد رند

رند نیست اش هرگز او

می ماند چون توفه ای ز هند

گر چه گویند سابقاً هندی بوده

ولی ظاهر مدتی هم روسی بوده

شمایلش شمایل فرعون ست

و احکامش حکم نرون ست

خلافتش کم تر ز بنی عباس ست


#کهنه_سرباز

در اربعین سوختن مورخه

۱۳۹۷/۷/۲۴


۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۴:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاره شعر های کهنه سرباز

البته گفتن شعر طبع رندی می خواهد

دستی در آتش و چشمی بسته بر زر و سیم می خواهد

شاعر نیست آن که می گوید فلان 
بر کف بگیر این استخوان 
بنشین ببین و ببند این چشم و دهان 
تا بماند این استبداد عیان 

نی سگ نی ام شیرم در بیشه زاران در پی اوشتر نی ام

مرد جنگی جویم از بهر نبرد 
تا بسازم باز این خاک را با ستبر 
دست گر خالیست ز جور زمان 
پر کنم آن را و ز خون جوان 
نی قاتل نی ام شاعرم من جاهل نی ام

تیغ گر سازم من تنها ز شعر

بهر آن ظالم کنم بیداد شعر

بلکه جبر جباران بر آخر رسد

دست این بیچاره گان بر نان رسد


#کهنه_سرباز


۱۵ مهر ۹۷ در جواب پاره ای از خط نشان ها

۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۴:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰